با سلام...در یکی از ساعت های اجتماعی تصمیم بر آن شد تا هرشخص دست خود را به هر رنگی دوست دارد رنگ کند و دستش را بر روی کاغذ بزند در نهایت تصویر دست همه دانش آموزان را روی در کلاس نصب کردیم.
به نام خدا...سلام من علیرضا دهقانزاده هستم ومی خواهم مسابقه رالی را برای شما تعریف کنم ما یک روز سر کلاس بودیم معلم گفت بیایید یک مسابقه راه اندازی کنیم بچه ها گفتند چه مسابقه ای معلم گفت با ماشین ها و خلاصه معلم گفت که هرکسی که ماشین دارد بیاورد از بیست و شش تای کلاس فقط سه نفر اوردند اول معلم دوم من و سوم قانعی مجید باهم مسابقه دادیم قانعی رفت گاز داد رفت من هم از ماشین معلم و قانعی سبقت گرفتم و ان ها را مسخره کردم و همین طور که داشتم مسخره می کردم حواسم به جلو نبود و به دیوار خوردم من و ماشین خورد خاک شیر شدیم .................کاش با سرعت کمتر میرفتم ...این مثال به درد من خورد...یک لحضه غفلت یک عمر پشیمانی......باور نمی کنید در فیلم ببینید.....نویسنده علیرضا دهقانزاده
با سلام....در مدرسه مقداری ماسه ، آجر و سیمان وجود داشت و این ما را به فکر انداخت تا از آن ها استفاده کنیم و در ادامه با مشورت گرفتن از یکدیگر تصمیم به ساخت جایی گرفتیم که بچه ها بتوانند روی آن بنشینند و در ادامه نیز با مشخص کردن یک مکان دست به کار شدیم.
سلام...یکی از عادت های کلاس ما این است که هر هفته دوشنبه زنگ تفریح اول در وسط حیاط مدرسه دور یک سفره مینشینیم و با هم صبحانه میخوریم البته قبل از آن نیز در نمازخانه مدرسه با یکدیگر دسته جمعی قران میخوانیم.
با سلام.....از اوایل سال تصمیم بر این بود تا یک مسابقه پرتاب موشک در کلاس برگزار کنیم البته چه نوع موشکی خدا میداند...اوایل کمی بر روی موشک های سرکه ای کار کردیم و بسیار جالب بود ....اما در نهایت به موشک های آبی کار مان ختم شد....البته با کمی تفاوت در نوع موشک و پرتاب آن
تیزر مسابقه پرتاب موشک.....
توضیحات: تیزر جالبی از کار در آمد
دریافت
در یکی از ماه ها قرار بر این شد تا یک مسابقه ی عکاسی کلاسی برگزار شود البته به دلیل کمبود امکانات ناچار بودیم به صورت نوبتی از یک دوربین استفاده کنیم در نهایت تمام عکس ها قاب گرفته شد و در راهرو مدرسه به نمایش در امد
به نام خدا ...باسلام..... یک روز ما انشائ داشتیم بعد معلم ما به من گفت: که بروم وبا مقوا تلویزیون درست کنم وبعد به من یک مقوا داد ومن با ان تلویزیون درست کردم. ..........نویسنده»:محمد قانعی
به نام خدا....باسلام....ما یک روز هنر داشتیم که معلم ما به سر کلاس آمد وگفت: امروز هنر هواپیما درست میکنیم و بعد معلم وبچه ها این هواپیما را درست کردیم...نویسنده:محمد قانعی.
نویسنده: یاسین قانعی
سلام.... آقای بهشتی گفت صابون بیارید تا جو راب را بشوریم و بر کشیدیم
به نام خدا....با سلام ما یک روز در مدرسه هنر داشتیم و آقای بهشتی گفتند: امروز هنر شابلون درست میکنیم.آقای بهشتی به همه بچه ها شابلون دادند و یک تلق دادند بعد بچه ها از روی کاغذ تلق را بریدند و بعد روی حیاط رفتیم و شابلون ها را روی زمین گذاشتیم و با رنگ رویشان زدیم.
نویسنده:محمد قانعی